حذر از عشق
با تو گفتم :"حذر از عشق ؟... ندانم
سفر از پیش تو؟... هرگز نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم ،
تو به من سنگ زدی من نه رمیدم ، نه گسستم"
باز گفتم که:تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم ، همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق نـدانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم ، نتوانم . . . !